• وبلاگ : فصل آگاهي
  • يادداشت : فعلاً ياعلي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بسمه تعالي

    حضور رهبر انقلاب در خانهي شهدا/ چشم سوم اختصاصي

    ذوق‌زده شده بود پيرمرد؛ باورش نمي‎شد. يعني درست مي‎ديد؟ نکند چشم‎هاي کم سويش خطا مي‎کرد؟ خصوصاً الآن که باران اشک هم از آن سرازير بود.
    "من براي 2 تا شهيدم اشک نريختم ولي الآن نمي‎تونم جلوي خودم رو بگيرم."
    خيلي حرف براي گفتن داشت؛ اما، اما آقا را بغل کرده بود و مي‎بوسيد و مي‎گفت: "زبونم نمي‎گرده حرف بزنم؛ نمي‎دونم چرا دارم گريه مي‎کنم؟ پسر دومم که شهيد شد، يک بچه‎ي 6 ماهه داشت؛ بدون اين‎که اشک بريزم، براي امام پيام فرستادم؛ من اين طفل 6 ماهه رو هم بزرگ مي‎کنم، مي‎فرستم جبهه؛ شما نگران نباشيد!"