بسمه تعالي
حضور رهبر انقلاب در خانهي شهدا/ چشم سوم اختصاصي
ذوقزده شده بود پيرمرد؛ باورش نميشد. يعني درست ميديد؟ نکند چشمهاي کم سويش خطا ميکرد؟ خصوصاً الآن که باران اشک هم از آن سرازير بود."من براي 2 تا شهيدم اشک نريختم ولي الآن نميتونم جلوي خودم رو بگيرم."خيلي حرف براي گفتن داشت؛ اما، اما آقا را بغل کرده بود و ميبوسيد و ميگفت: "زبونم نميگرده حرف بزنم؛ نميدونم چرا دارم گريه ميکنم؟ پسر دومم که شهيد شد، يک بچهي 6 ماهه داشت؛ بدون اينکه اشک بريزم، براي امام پيام فرستادم؛ من اين طفل 6 ماهه رو هم بزرگ ميکنم، ميفرستم جبهه؛ شما نگران نباشيد!"