سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز یکی از دوستان سالهای خون و آتش تماس گرفت و گفت که برای شهدای بومی منطقه صومای شمالی (از مناطق کردنشین اطراف  ارومیه) یادواره برگزار می شود . از من خواست تا با هم در این برنامه شرکت کنیم  . ساعت یک ربع به 10 راه افتادیم از شهر که خارج شدیم در باره جنگ و رفقای شهیدمان صحبت می کردیم . رسیدیم به سه راهی شهادت ، همانجایی که بچه های بسیجی را گروهکهای ضدانقلاب به شهادت رسانده بودند . هر دو ساکت شدیم ، خاطرات گذشته توی ذهنم رژه می رفت . چه روزهایی بود و با چه کسانی همرزم و همسنگر بودیم . خوشا به حالشان رفتند و همچون ماها این روزگار وانفسا را ندیدند . هریک از دشتها و کوه و تپه ها همه برایم خاطره ای داشت . توی همین سه راهی شهادت چند نفر از بهترین بچه هایمان را از دست دادیم ،بچه هایی که خداوند گلچینشان کرده بود .
روستاها تغییر کرده بودند همه جا سرسبز و آباد ، خانه های چند طبقه و مستحکم و جاده آسفالته و برق و خطوط تلفن تا دور ترین مناطق کشیده شده بود . از هر روستا که رد می شدیم در کنار جاده مرکز بهداشت روستا و مدارس ابتدایی و راهنمایی خودنمایی می کرد .  زندگی مردم در جریان بود . جاده ها پر بود از ماشینهایی که محصولات کشاورزی را جابجا می کردند .
20 سالی بود اینطرفها نیامده بودم . توی این مدت وضع خیلی عوض شده بود . یادمه اوایل انقلاب ماها برای مقابله با اشرار و تروریستهای مسلح که به نام خلق کرد تیشه به ریشه مردم می زدند ، بصورت گروهی درس و مدرسه را ول کردیم و به همراه چند نفر از همکلاسی هایم بعد آموزش نظامی آمدیم سرو (یکی از مبادی گمرکی ترکیه که در 70 کیلومتری ارومیه واقع هست و در آن زمان یک تیپ رزمی سپاه در آنجا مستقر بود) نصفه های شب بیدارمان کردند . گفتند بچه ها درگیر شدند و احتیاج به نیروی کمکی هست . من و سه نفر از دوستانم راهی منطقه درگیری شدیم ، چون با منطقه آشنایی نداشتیم ما را تامین گذاشتند تا از عقب بچه ها قیچی نشوند . برخلاف جبهه های جنوب که دشمن خاکریز مشخص داشت ، در جبهه غرب رزمندگان اسلام از هرسو مورد حمله دشمن قرار می گرفتند .
من کم سن وسال و چثه ام کوچک بود برای همین بهم گفتند در اطاقک کنار جاده نگهبانی بدم و از زخمی ها مراقبت کنم . شبهای زمستان این مناطق واقعا سرده و سرما تا مغز اسخوان آدم نفوذ میکنه البته برای من که به این سرما عادت داشتم زیاد سخت نبود ولی زمستان سال 61 سردترین زمستانی بود که من تا به حال دیده ام .
زخمی ها را توی اطاق می گذاشتند و من هم در کنارشان بودم تا صبح به بیمارستان ارومیه انتقالشان بدهند . از شدت سرما و خستگی و بی خوابی روز گذشته کم کم خوابم برد . نمی دانم چقدر خوابیدم . بیدار که شدم دیدم صدای ناله زخمی ها نمی یاد . نماز صبح را که خواندم رفتم بیرون ببینم چه خبره ، از دور حسن را دیدم که به طرفم می آمد . اونهم سردش بود با هم رفتیم توی اطاق تا آفتاب زد دیدیم همه 24 زخمی توی اطاق پر کشیدند . اولین بار بود که اینهمه شهید را درکنارم می دیدم .
روزها به کندی می گذشت تا فصل بهار با همه زیبایی اش فرا رسید . برفها آب شد و کوهستان زیبایی خودش را نشان داد ولی زیبایی بهار گذرا بود و ضدانقلاب بر عملیاتهایش می افزود . هفته ای نبود که گروهی از همین گروهکهای ملحد از کشورهای همسایه وارد منطقه نشوند . ما هم برای تامین امنیت بر سر راهشان کمین می گذاشتیم و هروز گلی از گلهای باغبان این ملت غیور چیده می شد و پیکر غرق به خونش تحویل خانواده گرچه دشمن هم تلفات سنگینی را متحمل می شد .
آن روزها بچه های جهاد سازندگی واقعا کارشان جهادی بود . توی اون وضعیت جنگی عزم خود را جزم کرده بودند جاده می زدند ، درمانگاه و مدرسه می ساختند ولی اون بنده خدا ها هم از کین زهرآلود گروهکهای از خدا بی خبر در امان نبودند . ماشین آلاتشان را آتش می زدند و یا بهشان حمله می کردند و این بچه های بی دفاع را به شهادت می رساندند ولی جهادگرها دست بردار نبودند باز هم کار و تلاش بی وقفه .
خاطرات آن دوران طلایی زیاد هست ولی حوصله خوانندگان کم .
فقط می خواستم اینو بگم که آیا مردم مناطق کرد نشین یادشان هست که در اثر ناامنی ناشی از حضور ضدانقلاب چقدر فرصتهای طلایی پیشرفت از دستشان رفت ؟ یادشان هست که هزاران نفر از جوانان این سرزمین ، بومی و غیر بومی شهید و جانباز شدند تا امنیت در شهر و روستایشان برقرار شد و آیا به نسل جوان جنایات و فریبکاری گروهکهای وابسته به غرب را گوشزد می کنند و به آنها گفته اند که این گروههای به ظاهر کردی که دم از آزادی خلق کرد می زدند دست نشانده آمریکا و صدام بودند ؟ 
آیا بهشان گفته اند که هرازگاهی دشمن گروهی را از همین فریب خوردگان مناطق کردنشین راه می اندازد و با نام آنها در برابر پیشرفتشان سد ایجاد می کنند و آیا بهشان گفته اند که دشمن هر روز رنگ عوض می کند و نباید فریبشان را خورد ؟
خاطره ای از رزمنده دفاع مقدس        یا علی
________________________________________________________________________
پی نوشت :
               1. اگر زودتر خبر دار می شدم دوربین همراه خود برده و عکسهایی از یادواره و مقتل شهدای جبهه های غرب می گرفتم .
              2. عکسی که ملاحظه می کنید پوستر یادواره هست که اسامی تعدادی از شهدای پیشمرگ کرد مسلمان در آن دیده می شود .

 


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/29ساعت  5:20 عصر  توسط علی کریمی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
موضع گیری های شاذ آقای مطهری(نامه به فرمانده سپاه)
پیامی آورده اند - شهدای غواص چه می گویند؟
کمپین من یمنی هستم
[عناوین آرشیوشده]